-
تعملات امروز
جمعه 12 دیماه سال 1399 22:43
فکر امروزم این بود که هزاران پیامبر و رهبر و اندیشمند از ابتدای تاریخ تا کنون آمده اند و سعی کرده اند راه درست زندگی را به ما بیاموزند. خیلی مفاهیم در بین آن ها مشترک است مثلا: آزار نرساندن به دیگران و ضایع نکردن حق آن ها. این ها مهم است که در زندگی به کار بگیریم ولی برای یافتن آن راز اصلی زندگی، خودمان باید مسیری را...
-
زندگی زندگی است
پنجشنبه 11 دیماه سال 1399 19:50
زندگی پر از تناقض است. نمی شود بگوییم زندگی خوب است یا بد است. زندگی زندگی است. پر از تناقض. دقیقا همین تناقض هایش ویژگی اصلی آن است. زندگی حامل خوبی و بدی توأم است. نباید آنقدر آن را سخت گرفت و دشوار دید. بله مسلماً سختی ها و فجایع زیادی در زندگی اتفاق می افتد ولی همه اش این نیست. خوبی های زیادی دارد. من اگر می...
-
«پیش آموخته ها»
چهارشنبه 10 دیماه سال 1399 13:25
یک شاگرد دارم با این که کلاس آنلاین است همیشه دیر میاد. البته بسیار مشتاق کلاس هست ولی همیشه دیر می کنه. کاش می فهمیدم توی سرش چی میگذره. ولی خب این تایم هایی که دیر میاد، فرصتی به من میده تا موزیک گوش کنم و بیام اینجا بنویسم. بالاخره مزیتی برای من هم داره. این شاگرد وقتی که هست انرژی خوبی داره و من از کار کردن باهاش...
-
کرونرا
سهشنبه 9 دیماه سال 1399 21:28
ملال این روزهای قرنطینه و هوای آلوده عجیب زیاد است. آخرین روزهای سال 2020 را می گذرانیم. چند سال پیش میدیدم که خیلی ها سال 2020 را نقطه عطفی قرار داده بودند برای «چشم انداز»هایشان ... فکر می کردند قرار است در سال 2020 چه دستاوردهای بزرگی داشته باشند. اما حقیقت این است که بیشتر وقت ها آنچه که پیشبینی نمی کنی اتفاق می...
-
چند درس از زندگی
جمعه 5 دیماه سال 1399 20:34
غیبت نکن با دیگران رقابت و خودتو با اونها مقایسه نکن بخشنده باش عادل باش مهربان باش از خشونت پرهیز کن هر آدم خوب آموزگاری است برای آدم بد هر آدم بد چالشی است برای آدم خوب
-
چند خط درباره شعر
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1399 19:44
سرچشمه شاعرانه م انگار چند وقت است نمی جوشد.فعلا خوابیده است. عجیبه. در بعضی از دوران زندگیم شدیداً فعال بود. هر لحظه که کمی رمانتیک می شدم، چند خط شعر جاری می شد. الان نه زیاد. شاید چون یک منبع الهام بزرگ برای من طبیعته. الان مدتیه از طبیعت دورم. هربار به اون نزدیک تر شدم، روحم پر از طراوت شد.طراوتی که لازمه ی جوشیدن...
-
چند خط درباره مصرف گرایی
سهشنبه 25 آذرماه سال 1399 02:20
امروز گوشی ام که تابستان 2016 خریده بودم شکست. کاملا نابود شد. ولی زیاد ناراحت نشدم. چه نیازی دارم به آن؟ آن همه اطلاعات و عکس اگر هم نباشند مهم نیست. همیشه اگر خیلی لازم بود می شود از دیگران آن ها را درخواست کرد. چه نیازی دارم به هزار عکس از خودم. در صورتیکه که دو سه تا برای ثبت خاطرات کافی است. دنیای آنالوگ از این...
-
شرحی مختصر از زمانه کووید19
یکشنبه 23 آذرماه سال 1399 01:34
در دوران کرونا به سر می بریم. شاید بد نباشد کمی در این باره بنویسم. درست پارسال همین موقع دنیای دیگری داشتیم. خبری از فاصله گذاری بین آدم ها نبود، کسی ماسک استفاده نمی کرد، همه راحت روبوسی و بغل می کردند و دست می دادند. اما دنیا خیلی عوض شده، ترس و شکاکیت بین آدم ها موج می زند وقتی توی خیابان از کنار هم رد می شوند....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1399 22:17
چه جالب! الان دیدم که دقیقا 9 سال از شروع این وبلاگم می گذرد. خیلی خوشحالم که این روزهایم را چه تلخ و چه شیرین، ثبت کرده ام. ارزشمند هستند. مرسی از خودم
-
رودخانه زندگی تو را جای بدی نمی برد، به او اعتماد کن.
جمعه 21 آذرماه سال 1399 22:03
فکر کردم این صفحاتم را از دست دادم. آخیش برگشت! نمی دانم اصلا بعدن به این صفحات سرخواهم زد؟ هیچ کدام از این سطوری که نوشتم روزی خواهم خواند؟ نمی دانم. چیزی که می دانم این است که ریختن این کلمات در دل این صفحه، احساس فوق العاده ای به من می دهد. من را یاد دوران 19 و 20 سالگی ام می اندازد. چندان دوران خوشی نبود... چرا؟...
-
everything happens for a reason, just wait and see
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 22:55
حالا می فهمم ، تمام چیزهایی که برای او در نامه نوشته بودم حقیقت دارد. او فرشته ای است برای نجات من . شبی که وارد شد را به خوبی به یاد دارم. وارد شد و حرف های ما شروع شد. ناگهان مرا در مهربانی بی پایان خودش غرق کرد، قلبش بزرگ ولی نازک ، به همه می گفت که خوش شانس است که من را ملاقات کرده. قصه ی کیمیاگر را زندگی کردیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1398 22:24
امروز محمد آمد گفت دیشب خوابت را دیدم. گفتم چه خوابی؟ گفت : « دو تا گل قشنگ در دست هات داشتی، یکی این دست یکی آن دست، پرسیدم این گل ها را برای چی می خوای؟ جواب دادی یک هتل چند طبقه زدم همین بغل ، می خوام با اینا تزئینش کنم. خیلی قشنگ خیلی قشنگ »
-
getting a hold on thoughts
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1397 06:04
همیشه اولین کلماتی که به ذهنم می رسند تکراری اند. کلماتی مثل تمام، هرگز، دوباره، نازنین و غیره. ابتدا همین ها به ذهنم جاری می شوند مثل قطره ای که از آسمان درون آب دریا می افتد... اولین قطره. همین قطره ها کم کم در دریای ذهنم می نشینند مثل یادها و خاطراتی شیرین که از یادآوری آنها اشک شوق در چشمت حلقه میزند. چرا این همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آبانماه سال 1397 03:31
با همین دستان پرشوق مهربان بی رحمانه به خاکت می سپارم... ابرها برای من کنار می روند، مهتاب سفید بر پوستم می تابد خیالم به پرواز در می آید بی رحمانه به بادت می سپارم... در دلم خورشیدی کوچک متولد می شود در سردترین روز سال کوله بار غم را زمین گذاشته به خاکت می سپارم باشد که این خاک، حافظ تن بی امید تو باشد... بی امید به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1397 01:22
ولی چشم های مهربان غمگینش را پشت لبخندی کمرنگ پنهان کرده بود ... .
-
Chao Chao
شنبه 24 شهریورماه سال 1397 01:21
سفر به پایان رسید. عزیزان خود را یکی یکی راهی کردم. به تماشای رفتنشان نشستم. نسیم فاصله بر چهره ام خنک می وزید. هر غبار این جاده با من می گفت که این نیز بگذرد... .
-
قاب خاکی
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1397 01:33
روی خارهای ا ین جاده که هر لحظه از زهر هوایش سیرابم کرد قطره هایش چشیدم با هزار زبان ، آن آب تلخ عطش افزا، جانم می گرفت هر ثانیه ثانیه ها به درازای قرن ها کش می آمدند. "اشک، راه تماشا گرفته،" در چشم انداز، آرامی یافت نمی شد. دست های او دور بود، دور... شکسته های تن من در هر سو پراکنده، پراکنده... در میان گرد...
-
برکه ای سرسبز از چشمان من
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1397 01:27
نازنین من بی جان در زیر آب خفته با چشمانی باز بی رمغ مرا می نگرد سکوت بر تمام جانش ریخته دستانی سرد آب زلال این برکه تنش را نوازش می کند تنش پاک پرنور در زیر آب صدایی از گلویش بیرون نمی آید صدایی به گوشش نمی رسد گیاهان در آب روی پوست او می رقصند ماهی ها از فراز پیشانی اش آرام می بوسند یا حرف می زنند با او چشم هایش پر...
-
All I ever wanted to hear was
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1397 03:35
It's late in the evening; she's wondering what clothes to wear She puts on her make-up and brushes her long black hair And then she asks me, Do I look all right? And I say, "Yes, you look wonderful tonight We go to a party and everyone turns to see This beautiful lady that's walking around with me And then she...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مردادماه سال 1397 01:35
مثل کودکی که ناگهان سر بلند می کند و آشنایی نمی بیند در جهانی تاریک حیران می گردیم با گونه های لیز از اشک و دهانی شورمزه و گلویی خشک زوزه می کشیم و بی پناه به دنبال گمشده ی خود می گردیم هر شی از دور شبیه کسی آشنا می ماند به سوی او می دویم اما سرگشته در می یابیم که تخته سنگی یا درختی یا غریبه ای بیش نبوده غریبه ها غول...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مردادماه سال 1397 19:29
من هر هنگامی که چشم هایش را تماشا نکردم، باختم...
-
Heart of Chambers
شنبه 30 تیرماه سال 1397 13:44
شاید لازم بود هفت سال بگذرد تا حرف هایی که آن زمان به من میزدی را درک کنم. آن حرف ها آن زمان به نظرم بسیار کج و معوج و بی قواره می آمدند. با خود می گفتم چرا این حرف ها را میزند، چرا باورشان دارد؟ اما حالا همان ها به گوشم موسیقی گوشنواز و به جایی هستند که هر سطرش و هر سازش به ترتیب بسیار زیبایی قرار گرفته اند. چرا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1397 05:25
شاید تنها تسکین آدم این بود که بشنود: تو تنها کسی نیستی که... بقیه هم مثل تو هستند. تنها تو نیستی که احساس گناه می کنی. تنها تو نیستی که تا این ساعت بیداری. شاید این تسکین، پوچ ترین تسکین ها هم باشد. ببین که دغدغه های تو شبیه به میلیون ها آدم دیگر است، فکر نکن که استثنایی. *** شاید برای بار هزارم بود که می فهمیدم ولی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1397 03:50
تلاش میکرد م صدای او را دوباره در ذهنم به یاد آورم، وقتی از چیزهای معمولی سخن می گفت. از آن اولین سیگاری که باهم کشیدیم در آن روز بهاری زیبا و از پاشیدن آب فواره ها فرار کرده بودیم و خندیده بودیم. انگار هیچ چیز دیگری هیچ گذشته ای و آینده ای در کار نبود، فقط همان لحظه بود. من کنار بدن گرم او روی نیمکت نشسته بودم، دست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 خردادماه سال 1397 03:34
گل از خوبی به مه گویند مانَد ؛ ماه با خورشید تو آن ابری که عطر سایه ات چون سایه ی عطرت توانَد هم گل و هم ماه و هم خورشید را پوشید...
-
به نام عشق
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1397 19:04
هرگز فکرش را هم نمی کردم که روزی آن عصر سرخوش اواخر تابستان هنوز بتواند شوری در دلم برانگیزد. نشسته بودیم دور هم در جمعی صمیمی با خندهایی که از ته دل در می آمد. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که خاطره ی آن چهره ی عزیز تا اینجا همراهم بیاید. تیر عشق به قلبم خورد، تیری کوچک خیلی کوچکتر از آنی که همان لحظه حس بکنم. از همان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1397 22:18
کوچه خالی افتاده است، از گامهایت. از سینه ام بوی تو می آید، دردهایی که پنهان کردی اینجا... .
-
هشتم نهم شهریور 88
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1397 22:06
,وقتی عشق از لای دندان های به هم فشرده فقط با تو احوال پرسی معمولی می کند آن سال، بی باران است و در زیر آفتاب پرمنت پاییز نگاه ها مرزبندی می شود و عشق قامت راست نمی کند وقتی معجزه ی رویای رنگی (که همه رنگ ها در آن آشتی اند) را باور نمی کند باور نمی کند، وقتی می گویم در سال بی باران، یک تکه ابر بر حیاط خانه باریده است...
-
Words of moonlight
جمعه 24 فروردینماه سال 1397 00:06
از آن روز فقط قسمت همراه او را یادم می آید. با پیرهن کبریتی زرشکی اش آمد. چشم هایش برق می زدند. مثل همیشه آن شوق ریز همراهش بود. نشستیم در کافه. دست هایم را در دو دستش گرفت نگاه کرد، حواسم از همه کسالت روز پرت شد، به دقت دست هایم را نگاه می کرد انگار دنبال چیزی بگردد. لکه های زخم های قبلی را بررسی می کرد و می پرسید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1397 12:53
He who fights with monsters should look to it that he himself does not become a monster. And if you gaze long into an abyss , the abyss also gazes into you . - N ietzsche