Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

once in a blue moon

به مهتاب نگاه کردم، شاید او هم نگاه کرده باشد.

صبحانه با فرشته

 روی سینه ی خروشانت که می افتم 

روی عطر تنت که که نوازش می کنم

توی بهشت آغوش تو که که پرت می شوم

تنت که در بازوانم بی حال می شود

و صدایت گوش خانه را می نوازد

و بوسه هایت که زبانم را ناتوان می کند

.

.

.

صبحانه با تو یعنی طلوع خنده خورشید

صبح با تو یعنی طعم گس نفس های خواب آلود

صبحانه با فرشته یعنی آرزویی رنگین دقیقا در دستان تو

.

ما همسفرانی بودیم راه هایمان جدا..بی هم ولی با هم

هزار فرسنگ فاصله را زدوده بودیم با خنده ی عشق

فاصله خسته شد.

.

.

.

صبحانه با تو ...پس از شبی بی خواب

و صبحی که با چشمان تو طلوع می کرد

و آغوش محکمت مرا از پشت هوادار بود در سفر شب..

نوازش انگشتانت مسافر تن من شدند، مسافرانی سرخوش و سردرگم

.

.

.

صبح دوباره شب شد.. شبی  بی تو مثل همه شب های دیگر

قلبم تپید از دوری ات

فاصله منزل کرده و نمی خواهد خداحافظی کند

قلبم پیش تو جا ماند

ای پرنده ی خوش پرواز زرد که در آسمانم می درخشی

هر روز 

هر روز

هر روز

صبح

صبحانه بی تو ولی با تو !

کم رمق است از هجوم خاطره

کاش می شد فاصله را با همین دستانم راهی دیارش کنم

و تو را باز گردانم

توی رخت خواب آبی عشق

بیاسایم اندکی زیر صدای نفس هایت

زیر نوازش دستانت

.

.

.

زندگی گاهی به تو فکر می کند

گاهی

و آن زمانی است که صبحانه با فرشته نصیبت می کند

ولی فقط یک بار

روی آن سینه ی پر شور می فتی

یک بار

صبحانه با فرشته یک بار

خنده ی خورشید هم یک بار

.

.

.

نامم را صدا بزن 

تا برای تو لبخندی ارمغان بیاورم

تا همه ی غم هایت را باطل کند

نامم را صدا بزن فرشته من

صدای تو گوش نواز است

حلق تو شیرین است

مرا به سوی خودت ببر

و در جاده های خودت گم کن

مرا جا بگذار توی دشت سینه ات

مرا سوار بر اسب های پرحرارت دشت بی انتهای تنهاییت کن

مرا بشناس

به من بنوش 

از آن آب حیات لبانت

بوسه هایت معجزه می کنند

مثل در آمدن آفتاب پس از ستاره

بوسه هایت غرقم می کنند

.

.

بگذار آرام بگیرم، جاودانه شوم در لحظه ای که جهان و آغوشت یکی شدند

قلبم از عشقت فریاد می کشید

لبانم گمشده ی خود را دوباره یافتند

بگذارم

توی قلبت

برای همیشه

ای خورشید خندان من

صبحانه با تو 

بهشت است