جالبه امروز که داشتم با مترو برمیگشتم خانه، توی راه مسیر رو نگاه میکردم و یکدفعه متوجه شدم که دیگر چشمم به دیدن زیبایی ها کاملاً عادت کرده و حالا زشتی های خیابان برایم آشکارتر شده است: ته سیگارهای روی زمین ایستگاه، چرک بودن پایه ی تیر برق و... . برای چند لحظه به خودم فشار آوردم که زشتی ها را دوباره فراموش کنم و آن حالت تازگی ( و تماشای قشنگی ها برای اولین بار) را دوباره به دست بیاورم و با آن دید نگاه کنم. خیلی کوتاه بود ولی توانستم. چقدر حس خوبی بود. حس شگفتی، غبطه و قدردانی دوباره سراغم آمد. انگار می توانی مغزت را گول بزنی که آن حس قدیمی را دوباره برایت زنده کند. نمیدانم فایده اش چیست ولی برای چند لحظه هم شده حس شادی عمیقی وجودت را در برمیگیرد. برای شخص من این حالت را با موسیقی بهتر می شود به دست آورد. وقتی موسیقی می شنوی و به مناظر نگاه میکنی. موسیقی هم انگار زشتی ها را برایت پاک می کند و توجه ت را به زیبایی ها دوباره متمرکز میکند. حرکت دوچرخه سوار، رنگ نور، فضای سبز، خانه های خوش رنگ، ماشین های نو و تمیز، خط راهنما رانندگی تمیز و مرتب... . این ها دوباره به چشمم می آیند و جلوی چشمم روح و جانی تازه میگیرند. انگار میتوانم زندگی را درون آن ها وجود دارد حس کنم. ببین واقعا هر شیئی می تواند حسی منحصربفرد در تو برانگیزد. پس ببین که چقدر مهم است که چیزهای زیبا دور و برت داشته باشی؟ هرچند برایت عادی شوند باز هم می توانی حس آرامشی که به تو میدهند را در لابلای وجودت حس کنی.