Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

 ولی چشم های مهربان غمگینش را پشت لبخندی کمرنگ پنهان کرده بود ... .

Chao Chao

سفر به پایان رسید. عزیزان خود را یکی یکی راهی کردم. به تماشای رفتنشان نشستم. نسیم فاصله بر چهره ام خنک می وزید.  

هر غبار این جاده با من می گفت که این نیز بگذرد... .

قاب خاکی

روی خارهای این جاده 

که هر لحظه از زهر هوایش سیرابم کرد

قطره هایش چشیدم با هزار زبان ،

آن آب تلخ عطش افزا، جانم می گرفت هر ثانیه

ثانیه ها به درازای قرن ها کش می آمدند.


"اشک، راه تماشا گرفته،"

در چشم انداز، آرامی  یافت نمی شد.


دست های او دور بود، دور...

شکسته های تن من در هر سو پراکنده، پراکنده...

در میان گرد و خاک بی مرز  این جاده...