روی خارهای این جاده
که هر لحظه از زهر هوایش سیرابم کرد
قطره هایش چشیدم با هزار زبان ،
آن آب تلخ عطش افزا، جانم می گرفت هر ثانیه
ثانیه ها به درازای قرن ها کش می آمدند.
"اشک، راه تماشا گرفته،"
در چشم انداز، آرامی یافت نمی شد.
دست های او دور بود، دور...
شکسته های تن من در هر سو پراکنده، پراکنده...
در میان گرد و خاک بی مرز این جاده...