Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

درسی از یک خواب

دیشب باز آن خواب عجیب و غریبم را دیدم. خواب دیدم که برای مرور بعضی از درس های دوران دبیرستان، دوباره باید به مدرسه برگردم. معمولاً در این خواب با کمال بی میلی مجبورم به مدرسه بروم و اغلب هم یا دیر می کنم یا تکالیف لازم را ننوشته ام یا آمادگی ندارم. با بی میلی به مدرسه می روم و به همه می گویم که سی سالم است و فوق لیسانس دارم و لازم نبود به مدرسه بیایم... اما کسی به حرفم گوش نمی دهد. پس دوباره دانش آموز می شوم. 

چقدر دوران مدرسه برایم عذاب آور بود. دوازده سال از دوران کودکی و نوجوانیم را آنجا با عذاب واقعی سر کردم. این مسئله به کنار. تکرار این خواب برایم خیلی عجیب است. فکر می کنم ناشی از ترس من از پسرفت است. خب احتمالاً همه از پسرفت بدشان می آید. بهتر است پسرفت را معنی کنم. این کلمه نه به معنای به عقب برگشتن، بلکه دقیقاً به معنای تنزل کردن است. مثلاً شما که چند سال است مدیر یک شرکت هستید، ناگهان مجبور شوید که به سِمَت آبدارچی آن شرکت دربیایید. یا مثال واقعی تر اینکه در بیزینس خود ورشکسته شوید و از عرش به فرش بیایید و برای تأمین معاش خود، مجبور به کارهای دست پایین تر بشوید. 

دلیل دیدن این خواب چیست؟ به نظر خودم یک دلیل این است که استرس مدرسه رفتن در اعماق وجودم رسوخ کرده و فقط با واکاویدن عمیق می توانم آن را بیرون بیاورم. دلیل دیگر هم همانطور که گفتم، ترس از پسرفت است. دلم نمی خواهد تلاش هایی که تا اینجا در زندگیم انجام داده ام، نادیده گرفته شوند و به خاطر این مجبور باشم در موقعیتی پایین از آنچه شایسته اش هستم قرار بگیرم. در شغلم این اتفاق افتاده که توانایی هایم نادیده گرفته شوند، بنابراین سریع استعفا دادم. این روزها که دنبال کار می گردم، مسلما با استرس ناشی از بیکاری، کسالت و ملال هم مواجه هستم. 

راه حل: همیشه برای این که اتفاقات خوب، من را پیدا کنند، باید آن ها را بخواهم و برای آمدن آن ها در بهترین حالتم و آماده باشم. با این آماده بودن به استقبال اتفاقات خوب می روم. مثل زمانی که شما منتظر یک مهمان عزیز هستید و بهترین شرایط را برای آمدنش مهیا می کنید، بهترین لباستان را می پوشید و خانه را به زیباترین شکل تزیین می کنید. وقتی که آماده باشی، اتفاق خوب هم می آید. بارها این را تجربه کردم و برایم بدیهی شده است. 

حالا آمادگی من به چه صورت است: تمام کارهایی که برای مراقبت از خود از همه ی جنبه ها باید انجام دهم. 

پس فعلا برنامه ی من این است: مراقبت تمام و کمال از خود در جهت شکوفایی من.

عدل هستی

زندگی واقعا عجیبه. میلیاردها انسان از صفر شروع کرده اند و رنج ها و زحمت ها کشیده اند و هشتاد نود سال یا کمی بیشتر عمر کرده اند. بعضی ها بهترین استفاده از وقت و فرصت های خود داشته اند و چیزی خلق کرده اند. چیزهایی که تمام آیندگان از آن استفاده کرده و سود برده اند.

چیز عجیب این است که یک شخص با توانایی یا مهارتی منحصر بفرد (مانند یک دانشمند یا پزشک یا ادیب و هنرمند) که تمام عمر خود را صرف کسب این مهارت ها کرده و مردم از وجود و خدمات او بهره های بالایی می برند، بالاخره یک روز تمام می شود. او هم یک روز عمرش تمام می شود و تمامی آن مهارت ها و استعدادها را با خود به گور می برد. واقعا اسفناک است. کاش دنیا اینطور بود که آدم های مفید، عمر طولانی تری داشتند؛ یعنی هرچه مفیدتر باشی، عمرت درازتر می شود. کاش این طور بود. 

گاهی فکر میکنم چه حیف که فلان استاد بزرگ در سن 100 سالگی فوت کرد. چقدر خوب میشد اگر او می توانست صدسال دیگر زنده باشد و خلاقیت های خود را در اختیار مردم قرار دهد. بله آدم های بزرگ، آثار بزرگ و شگفت انگیزی از خود خلق می کنند و آثارشان جاودانه می شود. ولی خود آن ها چه؟ درست است نام حافظ و سعدی احتمالا تا وقتی ایران و ایرانی و فارسی زبانان هستند، جاویدان است ولی چه می شد اگر الان هم ما نعمت برخورداری از وجود این بزرگواران را داشتیم؟ چقدر خوب می شد اگر بشریت می توانست، پاداش خدمات آنان را به آن ها بدهد. پاداش جاودانگی... یا حداقل اینکه هر وقت خودشان دوست داشته باشند از دنیا بروند....

حیف است که آدمهایی مثل آنان از بین بروند و یا فرصت معرفی خود به دنیا را نیابند و گمنام از این دنیا بروند. 

حکمت عجیبی است حکمت زوال: تولد - زندگی - مرگ. چرخه ای که برای همه آدمیان و جانداران دیگر، به عدالت برقرار است.