Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

با تشکر از هرکس و هر چیز

امروز آمدم اینجا که فقط تأکید کنم که من خوشبخت ترین زن روی کره ی زمین هستم. بله درست شنیدید. امیدوارم همه ی آدم ها بتوانند برای چند روز این حس را تجربه کنند. ولی من ماه هاست شاید هم سال هاست که فهمیده ام این طور خوشبخت هستم. از همه ی دنیا و آدم ها که این خوشبختی را برای من رقم زدند بی اندازه ممنون و متشکرم. امیدورام بتوانم این مهربانی و نعمت هایی که در آن شناور هستم را به دیگران نیز بدهم و باعث شوم آن ها هم این طور حس خوبی کنند. زندگی ام همیشه موزون بوده و بر مسیر درست و هماهنگ حرکت کرده است. امیدوارم هر چه بیشتر قدردان این نعمت باشم. 

سی و یک سالم است و پوست صورتم مثل یک دختر نوجوان می درخشد. این نعمت بزرگ را هزار بار شکر می گویم. واین فقط یکی از نعمت های بزرگ زندگی ام است. 


چند خط

موسیقی چقدر فوق العاده ست. بدون کلمه ای مستقیم با روح تو ارتباط برقرار می کند. خاصیت عجیب دیگر آن این است که تو را پرت کند به خاطرات دور آنقدر دور که باورت نمی شود. خاطرات و حس هایی که بدون فلان آهنگ نمی توانستی هرگز دوباره به یاد بیاوری. 

حس هایی غلیظ مربوط به کودکی

یک بار هم باید درباره این بنویسم که چرا حس های ما در کودکی انقدر غلیظ و عمیق بودند. به هرچیزی، هرچیزی حس داشتیم آن هم حس هایی عمیق. برای من موسیقی هم همانطور است. حس هایی عجیب و قدرتمند نسبت به آن داشتم. و من جزو آن بچه هایی بودم که علاقه ای به این که زودتر بزرگ شوم نداشتم.


درباره زشتی

خیلی عجیب است: بعضی آدم ها آنقدر قیافه شان زشت است که اشتهایت را کور می کنند. این زشتی لزوما زیبایی شناختی نیست. شما می توانید یک مدل ویکتوریا سیکرت را هم ببینید و به نظرتان زشت باشد.

نمی دانم دقیقا این زشتی فقط در ظاهر است؟ دوست دارم این طور فکر کنم که نه! زشتی در باطن هم هست یعنی رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون. 

جایی می خواندم که انسان ها با گذر عمر، بیشتر و بیشتر قیافه و ظاهرشان شبیه درونیات شان می شود. یعنی اگر آدم بداخلاق و بداندیشی باشی، رفته رفته قیافه ت هم شبیه اخلاقت می شود. بالعکس دیده ایم پیرمردها و پیرزن هایی که با هزاران چین و چروک هنوز هم دلنشین هستند.

این امر به کنار، گاهی بعضی آدم ها هم هستند که همان بار اول که می بینیشان هیچ حس خوبی بهشان نداری بدون دلیل و بدون اینکه بدانی چرا. حالا این شخص می تواند زشت یا زیبا (از منظر زیبایی شناختی) باشد، همان اول می فهمی که نسبت به این شخص حس خوبی نداری. این هم خیلی عجیب است. ذهن آدم انقدر پیچیده است که گاهی برای ما اتوماتیک تصمیم می گیرد که از فلان شخص خوشمان بیاید یا نیاید... حتما بخش زیادی از این قضاوت های سریع بر طبق تجربه های ریز و درشت ما خصوصا از دوران کودکی  شکل گرفته اند ولی اینکه تا چه حد درست هستند... این حس شامّه که به ما می گوید فلان آدم قابل اعتماد نیست یا هست... نمی دانم تا چه حد می توان به این حس ها اعتماد کرد. 

عشق

وقتی دو نفر هستی، برکت زندگی هم دوبرابر میشه

سال 2020 پرفراز و کمی نشیب

سال 2020 برای من یکی از مهم ترین سال های زندگی ام بود. از ابتدای این سال آموختم درباره خودم. هر روز چیزهای بیشتری یاد گرفتم و روزهای سختش را به خوبی و با دست پر طی کردم. پر از روشنایی و آگاهی برای من بود و از همه مهم تر امسال عزیزترین آدم زندگی ام را پیدا کردم و واقعا عاشق شدن شدم.  همه این ها به برکت و لطف شرایط سال 2020 بود. 

خیلی زیاد خوشحالم... آرامشی بزرگ در خودم حس می کنم و از زندگی ام راضی ام و برای همه نعمت های بزرگی که در اختیار دارم شاکر ام. 

 

در شرایط کرونایی بیشتر همدلی را آموختم. یاد گرفتم از چیزهای کوچک لذت ببرم، در تنهایی از خودم مراقبت کنم و مهم تر از همه توانستم  با عزیزلن زندگی ام ارتباط بیشتر و بهتری برقرار کنم. 

چقدر امسال پربرکت بود. هزار بار متشکرم از سال 2020... امیدوارم سال 2021 برای همه دنیا پر از برکت و خوبی باشد.

تعملات امروز

فکر امروزم این بود که هزاران پیامبر و رهبر و اندیشمند از ابتدای تاریخ تا کنون آمده اند و سعی کرده اند راه درست زندگی را به ما بیاموزند. خیلی مفاهیم در بین آن ها مشترک است مثلا: آزار نرساندن به دیگران و ضایع نکردن حق آن ها. 

این ها مهم است که در زندگی به کار بگیریم ولی برای یافتن آن راز اصلی زندگی، خودمان باید مسیری را طی کنیم. مسیری از خودشناسی که آموختنی نیست بلکه زیستنی است. هر کسی اگر بخواهد راز زندگی اش را کشف کند، باید خودش دست به کار شود و هیچ کدام از آموزه هایی که در طول تاریخ وجود داشتند، نمی توانند این راز را به او بگویند، هر کس به روش خود باید آن را بیابد و تجربه کند. 

در این راه، تعلیم و یادگیری وجود ندارد، فقط عمل است و تجربه.

زندگی زندگی است

زندگی پر از تناقض است. نمی شود بگوییم زندگی خوب است یا بد است. زندگی زندگی است. پر از تناقض. دقیقا همین تناقض هایش ویژگی اصلی آن است. زندگی حامل خوبی و بدی توأم است. نباید آنقدر آن را سخت گرفت و دشوار دید. بله مسلماً سختی ها و فجایع زیادی در زندگی اتفاق می افتد ولی همه اش این نیست. خوبی های زیادی دارد. من اگر می توانستم انتخاب کنم که به دنیا بیایم یا نه، حتمن دوست داشتم به دنیا بیایم. تجربه ی زندگی ( بودن، خواستن، شدن...)  بسیار شگفت انگیز است. انسان ها از مرگ خود آگاه اند ولی با این حال می توانند از لحظات زندگی لذت می برند. چیزهای ناراحت کننده زیاد اند، فقر، بدبختی، مرگ، جنگ و ... در دنیا هر روز اتفاق می افتد ولی فقط این ها نیست. بنابراین فکر می کنم باید چیزهای خوب مثل خاطرات خوب، جوک ها، هنر، مهربانی و رفتارهای خوب را باید ارزشمند بدانیم. اگر دقت کنیم در هر موقعیتی می توان خوبی را هم دید. بله خوبی ها می گذرند، اما بدی ها هم همینطور.هر طور که باشد، زندگی به پیش می رود.

فیلم توت فرنگی های وحشی را می دیدم، مردی که از حاملگی زنش ناراحت است هیچ میلی به بچه دار شدن ندارد چرا که فکر می کند زندگی همه ش وحشت و رنج است، چرا او باید یک نفر دیگر را به این زندگی تلخ بیاورد؟ واقعیت این است که زندگی همین است: ترکیبی از خوشی و ناخوشی. حالا که زنده هستی سعی کن خوشی های آن را بیشتر ببینی و تجربه کنی. اگر تلخی و رنج دارد، شیرینی و خوشی نیز دارد. همه اش یک چیز نیست! 

یکی از جالب ترین چیزهایی که دیدم، حیواناتی اند که به دلیلی معلول شده اند، یک دست یا پا یا چشم ندارند. ولی هرگز شوق زندگی در آنها نمی میرد، همان سگی که یک پا ندارد، با سه پای دیگرش آنقدر جست و خیز می کندو حتی یک ثانیه به نقص خود توجهی ندارد. این درس بزرگی است: غنیمت شمردن لحظه... لذت بردن از هرآنچه که الان داریم و نه رنج بردن از چیزی که نداریم!

خواستم بگویم خوب است  بدبینی نسبت به زندگی را کنار بگذاریم. ما هستیم که به آن معنا می بخشیم. حال آنکه زندگی فقط به همین شکلی که هست به پیش می رود. ما می توانیم  زندگی مان را پر از شیرینی و لذت کنیم: لذتی که از زیستن در لحظه و حال و به ساده ترین شکل ممکن حاصل می شود. یا می توانیم آن را پر از درد و رنج برای خود و دیگران بسازیم با زیستن در گذشته و آینده ... . 

منظورم از لذت چیست؟ لذت نفس کشیدن! قدم زدن، خوابیدن، دیدن نور، شنیدن صداها، چشیدن مزه ها... همه این ها لذت هایی هستند که تقریبا هر لحظه که بخواهیم در دسترس هستند/ کافی است فقط به آن ها توجه کنیم. روزی که این نعمت ها را نتوانیم ببینیم و برای مان بی معنا باشند، باخته ایم. توجه و حضور راز شادی است. کار آسانی نیست ولی با تمرین ممکن است. 

امتحان کنید!

«پیش آموخته ها»

یک شاگرد دارم با این که کلاس آنلاین است همیشه دیر میاد. البته بسیار مشتاق کلاس هست ولی همیشه دیر می کنه. کاش می فهمیدم توی سرش چی میگذره. ولی خب این تایم هایی که دیر میاد، فرصتی به من میده تا موزیک گوش کنم و بیام اینجا بنویسم. بالاخره مزیتی برای من هم داره.  این شاگرد وقتی که هست انرژی خوبی داره و من از کار کردن باهاش واقعا لذت می برم. خیلی چیزها من از او یاد می گیرم. بله در آموزش زبان، سراغ یک زوایایی از زبان می ری که تا بحال بهش فکر نکرده بودی. و این شگفت انگیزه برای من. یک شاگرد می تونه نکته هایی از زبان رو به تو گوشزد کنه که تا الان برات بدیهی بود. سوال کردن در مورد بدیهیات چیز کم اهمیتی نیست. این کار رو معمولا کسانی که تازه چیزی رو دارن یاد می گیرن می پرسن مثل کودکان یا یادگیرندگان. می تونن هر سنی باشن ... این معجزه ی ذهن تازه و بدون پیشداوری است. 

ذهن یک کودک یا یک شاگرد، از هر «پیش آموخته» ای خالی است. این طوری است که بدیهیات برای او سوال می شوند. وقتی که به عنوان معلم با این سوالات مواجه می شوم برایم بسیار جالب است.. چرا که ذهن او مانند ذهن من اسیر پیش آموخته ها نیست و می تواند از چنان زاویه ای به پدیده ها نگاه کند. 

نه فقط در آموزش، بلکه در زندگی هم می توان این طور دید: اگر پیش آموخته ها را مخصوصا در ارتباط با خودمان و اطرافیان کنار بگذاریم، از قضاوت های بیجا و نادرست رها می شویم. دیگر به ناحق خودمان و دیگران و پدیده ها را قضاوت نمی کنیم و برای آنها تصمیم نمی گیریم. یک مثال این اصطلاح معروف است که مردها همه سر و ته یک کرباس هستند یا همه ی ایرانی ها دروغگو هستند... آیا در واقعیت چنین است؟ قطعا نه. این هم یک پیش آموخته است که ذهن ما را با قضاوت بیجا و پیشداوری فلج می کند. جلوی ارتباط و تعامل درست و انسانی را می گیرد. خیلی باید مراقب بود. 

در زندگی روزمره چقدر اسیر این پیشداوری ها هستیم؟ چقدر این پیشداوری ها باعث شدند به خود و دیگران و پدیده ها -کاملا بی دلیل- اعتماد نداشته باشیم و به این ترتیب، فرصت ها را از دست دهیم؟ چند بار برای شما پیش آمده که به چشم دیدید که قضاوت های شما درست از آب در نیامده؟ با این حال باز ما به قضاوت و پیشداوری ادامه می دهیم. 

آدم باید بتواند آگاهانه این قضاوت ها را کنار بگذارد... ذهنش را خالی کند از پیشداوری. مسلما خیلی سخت است برای ذهنی که تمام عمر قضاوت کرده است. ولی ممکن است. می توانیم قدم به قدم به تدریج این طرز مواجهه با خود، دیگران و پدیده ها رو کنار بگذاریم. 

من خودم هنوز پر از قضاوت و پیش داوری هستم. اما توانسته ام گاهی آگاهانه این فکرها را کنار بگذارم و به خودم، دیگران و پدیده ها فرصت برای ابراز خود بدهم. 

امیدوارم روز به روز بهتر شوم در این کار. 

کاش بتوانیم مانند یک شاگرد باشیم و به دنیا همیشه با ذهنی تازه و خالی نگاه کنیم. 

کرونرا

ملال این روزهای قرنطینه و هوای آلوده عجیب زیاد است. 

آخرین روزهای سال 2020 را می گذرانیم. چند سال پیش میدیدم که خیلی ها سال 2020 را نقطه عطفی قرار داده بودند برای «چشم انداز»هایشان ... فکر می کردند قرار است در سال 2020 چه دستاوردهای بزرگی داشته باشند. اما حقیقت این است که بیشتر وقت ها آنچه که پیشبینی نمی کنی اتفاق می افتد حالا خوب یا بد. تصوری که از آینده داری کاملا نادرست است... ما چه می توانیم کنیم در این شرایط؟ هیچ/ فقط خوشبین باشیم و زندگی کنیم! قدر لحظه را بدانیم. 

قرنطینه فرصت بزرگی است برای پرورش ذهن خود. خیلی ها مثل من زمان زیادی از آن را به بطالت می گذرانند. ولی از کجا معلوم کار درست همین نباشد؟

 امروز 4 فیلم دیدم. البته امروز واقعا بیکار بودم و سرکار هم نباید می رفتم. چیزی که برایم طاقت فرسا است، ماندن در خانه نیست بلکه دوری از نور طبیعی و طبیعت است. زمستان وقتی خیلی از طبیعت دور باشم، واقعا اذیت می شوم. روزهای تابستان هر روز برای ورزش به پارک می روم اما الان با آلودگی هوا و دیدن قیافه های عجیب و غریب مردم، ترجیح می دهم در خانه بمانم. 

جدی این روزها قیافه و حال و روز مردم واقعا عجیب و غریب شده است. انگار دیگر انسان نیستند، یک عده موش هستند که باقیافه وحشتزده  تند تند این ور و آن ور می روند دنبال یک تکه غذا. چه عجیب. ترافیک در طول روز و غروب بیداد می کند. هر یک نفر برای خود یک ماشین دارد و با آن در خیابان ویراژ می دهد و دود بیشتری تولید می کند. همه چیز انگار به هم ریخته در این شهر. دلم می خواهد از این شهر برم. احوالات عجیبی است. 


جدیدا کتاب تائوتچینگ را می خواندم ، نوشته بود وقتی که همه چیز در سرزمینی مطابق با تائو باشد، مردم انقدر از زندگی در محله و شهر خود آنقدر لذت می برند که میلی به سفر ندارند و در خانه و با خانواده خود خوشند.  حتی اگر کشور همسایه آنقدر نزدیک باشد که بتوانند صدای مرغ و خروس و سگ هایشان را بشنوند، بازهم تمایلی به سفر به آنجا را ندارند. چقدررررر دور هستیم از این وضعیت!


چند درس از زندگی

غیبت نکن

با دیگران رقابت و خودتو با اونها مقایسه نکن

بخشنده باش

عادل باش

مهربان باش

از خشونت پرهیز کن

هر آدم خوب آموزگاری است برای آدم بد

هر آدم بد چالشی است برای آدم خوب