Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

هوا از شوق آفتاب لبریز بود

عطر ساعت بعدازظهری خنک در هوا جاری بود

از غم از تاریکی و مرگ خبری نبود


هوا پر از امید و شوق در لحظه ها می تپید

لبخند لب هایمان را ترک نمی کرد

وجودمان از قشنگی روز و شب پاک و زلال شده بود

تمام آهنگ های آن روز

هزار خاطره به اشتیاقی اندازه ی میل پرنده ای کوچک برای پرواز

در قلب و جانم حکاکی کردند...


هر صدایی دلنشین و هر نغمه ای زلال، بر روحم می نشست و مرا سیراب می کرد


این طور بود حال آن بهشت سراسر زیبایی