-
روز-نامه- اسپشیال
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 13:45
1- دیروز متوجه شدم که جوجه های فنچ هایم متولد شده اند. توی لانه شان را نگاه کردم. 7تا جوجه ی کوچک کنار همدیگر خواب بودند و نفس نفس می زدند. دیروز یکی از زیباترین صحنه های زندگی م را دیدم. این فنچ های کوچک در لانه با کله هایشان که اندازه نخود است بسیار شبیه به آجیل هستند. میخواهم اسم هایشان را از روی اسم آجیل بگذارم...
-
dream #3
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 13:40
1- کنار پنجره رو به کوچه ایستاده بودم و پایین را نگاه می کردم. یک دختر وارد کوچه شد، دقت کردم متوجه شدم شهرزاد است. معلوم بود فهمیده که خانه ما کجاست. من هم ناخودآگاد صدایش زدم گفتم اینجا. مرا دید و وارد ساختمانمان شد. به بابا و مادرم گفتم که شهرزاد آمده. هر دو ناراحت شدند، من هم حوصله ش را نداشتم اما گفتم : این همه...
-
Hung up
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 01:13
.Time goes by,so slowly
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 02:06
چقدر سختم.
-
dream #2
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 11:44
در یک کوچه بودم. فیلم «یه حبه قند» از آسمان پخش می شد. دوستی گفته بود: تمام فیلم می ارزد به یک صحنه اش. همان صحنه در حال پخش از آسمان بود؛ نما از بالا، یک قایق ران که در در قایق پارو می زند و یک شیر نر که در کنار قایق کرال پشت می رود. هر دو با جدیت به کار خود مشغول اند.
-
someday, some where
جمعه 18 آذرماه سال 1390 21:02
1- امروزم هم به بطالت گذشت. شاید این بلاگ را ساختم تا خود جدیدم را به ثبت برسانم. خودی که تا حالا نمی شناختم. بی حوصله، بی همه چیز، پر از بی امیدی؟ مردم می روند و می آیند.. هر کس شیوه ای برای گذران وقت انتخاب کرده. من هم در این گوشه ی دنیای تودرتو به تودرتوهای خود مشغولم شاید. کدام من آخر؟ چقدر تنهاییم . 2- این سطر...
-
dream #1
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 16:08
2- خواب می دیدم به مدرسه دوم راهنمایی ام رفته بودم. داخل کلاس رفتم غروب غمگینی بود و آفتاب قرمزرنگ روی صورت بچه ها افتاده بود. انگار همه ی آن بچه های قدیمی برای سورپرایز کردن من (حداقل در خواب اینگونه بود) در آنجا جمع شده بودند. همه شان به همان شکل و شمایل گذشته بودند بدون هیچ تغییری. همه صورت هایشان لاغر و رنگ پریده...