-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1396 18:57
هوا از شوق آفتاب لبریز بود عطر ساعت بعدازظهری خنک در هوا جاری بود از غم از تاریکی و مرگ خبری نبود هوا پر از امید و شوق در لحظه ها می تپید لبخند لب هایمان را ترک نمی کرد وجودمان از قشنگی روز و شب پاک و زلال شده بود تمام آهنگ های آن روز هزار خاطره به اشتیاقی اندازه ی میل پرنده ای کوچک برای پرواز در قلب و جانم حکاکی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 بهمنماه سال 1396 17:32
نیازی نیست که هیولاهای درون مان را نابود کنیم، آنها بخشی از وجود ما هستند. کافی است به آن ها افسار بزنیم و بر آنها مسلط شویم... .
-
Can we ever be balanced
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 00:36
گاهی هم پیش می آمد که قلبم را می شکست. ولی نمی دانم آیا من حق داشتم که قلبم شکسته شود؟ شاید انتظار من خیلی بالا بود. شاید او را تماما مال خودم می خواستم. یکی دوبار این طور پیش آمد... وقتی چیزی را تماما مال خود حس می کنم دیگر علاقه ای به آن ندارم. دیگر همه چیز مربوط به آن برایم یخ و بی مزه می شود . حتمن دیگران هم چنین...
-
Unter dem Teppich kehren
سهشنبه 26 دیماه سال 1396 21:32
خب میدانی مشکل تو چیست؟ بیا مشکلت را برایت در دو نکته خلاصه کنم. تا اولی را می نویسم امیدوارم دومی یادم بیاید. این دو نکته نسبت به هم خیلی مرتبط هستند و همپوشانی های زیادی دارند. هر چه فکر می کنم ریشه های یکسان بیشتری میان آنها می یابم. 1. زیادی فکر کردن (یا نکردن) در مورد یک مسئله چرا این همه وقت صرف فکر کردن به یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1396 21:41
زندگی شما را بر اساس آثار موتزارت نظم و زیبایی بخشیده اند... زندگی ما را چه؟
-
درد دل های عصر
شنبه 16 دیماه سال 1396 21:06
شاید یک روز هم تکلیف ما روشن بشود. روزی بیاید که به این روزها نگاه کنیم و بگوییم ای بابا عجب دورانی رو پشت سر گذاشتم. زمانی بیاد که سر جایمان قرار گرفته باشیم و به داشته و نداشته مان نگاه کنیم و بگوییم این هم از این. دیگر روی روال افتادم. ولی شاید نه. آن روز شاید هرگز نرسد، شاید هم رسیده باشد ولی نخواهیم آن را ببینیم....
-
the evpatoria report - taijin kyofusho
جمعه 8 دیماه سال 1396 02:55
امروز ساعت هفت و چهل از خواب پریدم. به سرعت لباس پوشیده در عرض یک ربع خودم رو به کلاس رسوندم. تمام حرف هایی که توی ذهنم بود فراموش شد. ولی چه بود؟ همین کلماتی که جز پر کردن سطور فایده ای ندارند. تمام روز در رویا سپری کردم. فکر پول رهایم نمی کرد. پول چقدر زندگی ما را به خودش وابسته کرده. دنیا بس بی عدالت است. همانطور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 دیماه سال 1396 01:53
توی دنیایی زندگی می کنیم که سکوت و آرامش، چیزهای گرانقیمتی هستند. پول خوب باید براشون بدی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دیماه سال 1396 01:04
فکرش را بکن گاهی فکرهایی از ذهن آدم می گذرد که هرگز جایی نوشته نمی شوند. کسی آنها را ثبت و ضبط نمی کند. یک فکر از ذهن من یا تو می گذرد و دود می شود و به هوا می رود. امروز ساعت 11 ازخواب بلند شدم. کرنفلکس خوردم صبحانه و فلاکس چایم را درست کردم و به اتاقم آوردم. شروع کردم به گوش دادن خبر دویچه وله... درباره مادرترزا...
-
برای تولد
سهشنبه 4 مهرماه سال 1396 16:39
عریان، خیس و گیج از ناکجاخرابه با کله افتادی روی زمین. تا چند سال خودت را به یاد نمی آوردی. خواستند به یادت بیاورند، به حرف آمدی، ولی همیشه گیج. زمانت شروع شد. دنیا را از چشم کوچک خودت دیدی. گاهی آفتاب ندانسته روی پوستت تابید، گاهی هم تصادفاً تاریکی بر وجودت سایه افکند. نور بود، تاریکی بود، حق انتخاب داشتی و گاهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1395 22:41
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1394 01:38
hello is it the correct way?
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1394 23:33
همه ی برق طلایی که روی آب دریا می درخشه طلای نابه باور نکن چیزایی رو که قبلا بهت گفتن صخره های کنار دریا مردای پیر و خسته ای ان که فقط شبا بیدار میشن وقتی تاریکی همه جا رو میگیره ستاره های آسمون الماس خوش تراشن که برق ماه افتاده توشون باور نکن بقیه چی میگن بذار هرچی میخوان بگن هر عروس دریایی دختر کوچیکیه توی لباس شفاف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1394 22:00
این همه قند را از کجا می آوری؟ بلند بالا دهانت چطور این همه خوش صدا شد گلویت چگونه انقدر شیرین؟ بگو کجا خوابت می برد زیبا؟ بال کدام فرشته در آغوشت میکشد؟ شازده ی خندان من با آن پیرهن سفید خوشبو بالای کدام قلعه خانه داری؟ هر صبح کدام منظره های آبی را می نگری؟ کدام رویای طلاییت را در بر می گیری؟ لبخند شکرینت قلب کدام...
-
once in a blue moon
شنبه 10 مردادماه سال 1394 20:07
به مهتاب نگاه کردم، شاید او هم نگاه کرده باشد.
-
صبحانه با فرشته
یکشنبه 4 مردادماه سال 1394 23:55
روی سینه ی خروشانت که می افتم روی عطر تنت که که نوازش می کنم توی بهشت آغوش تو که که پرت می شوم تنت که در بازوانم بی حال می شود و صدایت گوش خانه را می نوازد و بوسه هایت که زبانم را ناتوان می کند . . . صبحانه با تو یعنی طلوع خنده خورشید صبح با تو یعنی طعم گس نفس های خواب آلود صبحانه با فرشته یعنی آرزویی رنگین دقیقا در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیرماه سال 1394 12:28
یادم باشه برای حفظ کردن لغات، صدامو ضبط کنم...خیلی فکر خوبیه از روی کتاب لغات تافل یک کلمه + یک جمله با اون کلمه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 12:37
هوا خوب است گلایه ای نیست من در راهم اینبار.. راهی از آن خودم راهم را می سازم.. سنگ به سنگ راهی از آن خودم حس نوجوانی دارم حس خلاقیت و آفرینش حس دروازه های طلایی بهشت کلیدواژه ی این روزهایم «زیبا» است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 تیرماه سال 1394 22:51
امروز اصلا مثل جمعه نبود انگار دوشنبه بود مثلا. خاطره ها کم کم محو میشن. راهی نیست. همه چیز سمت جلو میره و راه برگشتی نیست. دوستان زیادی از دست داده ام. آدمها آمده اند و رفته اند تند تند. منم نگاه کردم. نسبت به چند ماه پیش جایگاه بهتری دارم از نظر خودم. کاراییم رفته بالاتر. وقت برای تلف کردن نمونده. تمام وقتام تموم...
-
کابوس رستاخیز
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1394 12:00
من، مرضیه، متین و نازنین و بچه های دیگر توی دانشگاه کاشان بودیم.تابستون بود. نازنین موهاش رو بلوند کرده بود و رژ گونه ی نارنجی رنگ مدل عجیبی زده بود. محل نمی گذاشت. دانشگاه خیلی مجلل تر و سبز تر بود و بچه ها آزادی بیشتری داشتند انگار. پشت دانشگاه رفتیم که از اونجا بیابون سمت راست دانشگاه معلوم بود. کنار بلوار بازی می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 13:37
امسال واقعا سرم شلوغ است مشغول نوشتن پایان نامه م. تمام روز در کتابخانه می گذرد. امیدوارم زودتر تمام شود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 00:06
شاید خاطره را هیچ وقت نتوان بازگرداند. شاید همیشه وظیفه ما این بوده که خاطره جدید بسازیم. بسازیم و کنار هم بگذاریم. بعدها به آن ها فکر کنیم و آه بکشیم برایشان. اشک شوق بریزیم از یادشان.
-
اگر بخواهی رفته ام
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 16:58
بوی گرم تن غریبه ت را چند دقیقه ای فرصت بده فراموش کنم. آه امان از این حافظه ی بویایی من که حمله می آورد با خاطره هر ساعت که بخواهد.
-
آنجا بود که فهمیدم چه گم کرده ام.
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 16:39
* بدها همیشه تنها می مانند. ته جاده یک مشت از بدها را میبینی که خوب ها جایشان گذاشته اند. چه غمگین اند این بدها اما همیشه گفته اند ما خوبیم، شادیم. ما تنها نیستیم. ما شب ها در تنهایی خود نمی گرییم. نه ما کسی را احتیاج نداریم که برای ما دلش تنگ شود یا اصلا بخواهد ما را. ولی برای خودشان، تویدل خودشان گریه می کنند...زیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 18:45
این سؤال های تو هیچ گاه دست از سر من بر نمی دارند...
-
جنگل
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 18:37
توی سرت جنگل میشود. پر از حرف های گنده و ریز که به هم می پرند، از سر و کول هم بالا میروند. زیر اعماق این تنهایی شیرجه می زنی، وقت کم است. دیگر بزرگ شده ای راهی نیست. تمام شد. باز شروع تازه... چطور واقعا هر بار برمی خیزی بعد از هر سقوط. آره ممکن است. راهی نیست جز همین که جلو تر بروی. توی کله ت نه، هیچی نمی گذرد. نمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 00:44
تا تو نبوده ای معنایی نبوده است، حافظه قد نمی داده است، شاید آنکس که در ذهن من است، تفاوت می کند، زمین تا آسمان با تو. شاید من عاشق خود هستم، شاید تویی وجود ندارد این همه تکاپوی من از کجا می آید؟ سیزیف شده ام؟ برای بار چندم تو را به دوش می کشم؟ تو سنگی من آب چگونه آرام باشم؟ با تو وضعیت نامعلوم است...تعویقی که در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 10:54
الان احساس خوبی دارم چون دیشب خواب تو را دیدم. برگشته بودی آمده بودی خانه ما چقدر حرف برای گفتن داشتیم. وقت زیاد داشتیم. رنگ هایت توی خواب به همان قشنگی بودند. انگار تمام شده بود دوره تنگی و بی آزادی. چه عجیب آمدنت به خوابم روز من را میسازد. باز هم تشریف بیاور.
-
عصر روز معمولی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 01:25
پریروز توی مترو تهران-کرج نشسته بودم روبه روی دختری 24-25 ساله با مانتو و مقنعه. کلاسوری در دست داشت و داخل آن کاغذی با سربرگ«دانشگاه جامع علمی-کاربردی» بود. زن های فروشنده ی مترو جنس های خود را با شور و شوق تبلیغ می کردند و به نمایش می گذاشتند. دختر 24-25 ساله آهی کشید و گوشی موبایلش را از کیف بیرون آورد. شماره ای را...
-
روال ترافیکی در ذهن من-1
شنبه 6 خردادماه سال 1391 21:26
مدتی است که سعی می کنم به یاد بیاورم که در 5-6 سال گذشته چه کرده ام و چه اتفاق هایی برایم افتاده و چه بر من گذشته است. فکر کردم که چه کارهایی انجام دادم و چه کارهایی انجام ندادم. اگر فلان کار را می کردم چه می شد و بر حال الانم چه تأثیری می گذاشت. توی کتاب ها خوانده ام که هر کس در سنین جوانی (درست تر بگویم: در هر سنی...