Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

آنجا بود که فهمیدم چه گم کرده ام.

* بدها همیشه تنها می مانند. ته جاده یک مشت از بدها را میبینی که خوب ها جایشان گذاشته اند. چه غمگین اند این بدها اما همیشه گفته اند ما خوبیم، شادیم. ما تنها نیستیم. ما شب ها در تنهایی خود نمی گرییم. نه ما کسی را احتیاج نداریم که برای ما دلش تنگ شود یا اصلا بخواهد ما را. 

ولی برای خودشان، توی‌دل خودشان گریه می کنند...زیر آن صورت خندون...نه من واقعا نمیخواهم بد باشم. من توی بدها افتاده ام یک کله. توی تنهایان. آسمان هم از ما خوشش نمی آید. پرنده های کوچولو که معصومانه جیک جیک میکنند از ما بیزار اند. آن ها دنبال آدم های خوب می گردند ...کسانی که دانه می دهند...تنها نیستند. 

ما بدها حتی از خودمان هم بدمان می آید. نه دست خودمان نبوده است که بد شده ایم. نه... اما آنقدر مغرور هستیم که هیچ وقت دست برای کمک دراز نکنیم.

 بدها لااقل هم دیگر را دارند...اما چه داشتنی؟ همه ش زخم و آزار. عادت رهایمان نمیکند. باید بد باشیم، بد بخواهیم. آره شاید یکی از مصائب ما بد خواستن است. چیزی را میخواهی که نباید. نمی شود و هزار جور دردسر دیگر. تنهایی ، سراغ خوب ها می روی اما آن ها به تو احتیاجی ندارند. چه کسی عاشق بدی های تو خواهد شد؟ آن ها تنها نیستند...آن ها درک نمیکنند تو را...که بدی ها هم میتوانند خوب باشند گاهی. اصلا برای چه باید بخواهیم جدا کنیم این دو را از هم؟ چقدر جدایی آخر؟؟

چقدر تنهایی؟ 

نه به من بگو خوب من...چرا آمدی دنبالم؟ چرا خوب بودی با من بد؟ خوبی نصفه نیمه که خوبی نیست. بدی هم از آن معصوم تر است. چیزی فرا .... 

گاهی فکر میکنم نکند خودم هم همین کار را کردم. همین کار را به دیگران؟

چه غمگین... کاش من هم جزو خوب ها بودم. کاش کارما با من کمی رفیقانه تا می کرد.


* مردی‌ از کوچه مان رد شد. زیر دوربین های مداربسته بوسیدمش برای اولین و آخرین بار... مداربسته اشکش چکید و بوسه ی ما را برای همیشه ثبت کرد. دستم رها شد و تاریکی مثل همیشه همه جا را گرفت. آن مداربسته قصه های عاشقانه ی‌ مرا ثبت می کند که چه بشود نمیدانم. میخواهد بگوید چه نمی دانم. شاید به داستان های‌ درام سانتی مانتال من علاقه مند است. 

دستم رها شد. توی زمین و آسمان معلق...چون هیچ کدام خوششان از دست بدها نمی آید. در حال خونریزی دستم را برداشتم و به خانه بردم. برای پاک کردن اشک ها لازمش داشتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد