Mind-Games Forever

playing the

Mind-Games Forever

playing the

برکه ای سرسبز از چشمان من

نازنین من بی جان

در زیر آب خفته با چشمانی باز

 بی رمغ مرا می نگرد

سکوت بر تمام جانش ریخته

دستانی  سرد

آب زلال این برکه تنش را نوازش می کند

تنش پاک پرنور

در زیر آب

صدایی از گلویش بیرون نمی آید

صدایی به گوشش نمی رسد

گیاهان  در آب 

روی پوست او می رقصند

ماهی ها از فراز پیشانی اش آرام می بوسند

یا حرف می زنند با او

چشم هایش پر از اشک های من

که قطره قطره روی برکه می افتند

برکه از همه اشک ها لبریز...

نور آفتاب روی  گونه هایش می شکند

سرد و سفید

اما گلی سرخ چون  آتش در سینه اش می تپد هنوز


دست های من کجاست ای باد؟

دست های پر توان من کجاست؟

در خود فریاد می زنم...


گنجشک سخنی نمی گوید،

ابر آرام در گذر،

درخت خم شده روی شانه ام ، نوازش می کند...


کاش در این برکه که آباد کردم

دست های سبزم را به همراه آورده بودم



بدنش پاک

زیر تلالوءآب و آفتاب 

خیس از اشک های من

کاش فقط دست های خود را جا نگذاشته بودم... .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد